پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

فرزند ایران زمین

دومین محل زیارتی شما تو دل مامانی

دومین جایی که تو تو دل مامانیت رفتی واسه زیارت (زیارت قبول)شاه عبدالعظیم بود شهرری(اولیشم که امامزاده صالح تجریش بود) ماجرا از این قرار بود که مامانی اسم باباش تو کارت ملی اشتباه بود و ما بایستی می رفتیم برای استعلام اونجا ما زمان کمی داشتیم و مامانی نیت کرد که اگه برسیم و کارمون انجام بشه ما بریم زیارت حضرت عبدالعظیم که واقعا این نیت باعث شد ما برسیم و کارمون انجام بشه چون واقعا بعید بود ما کمتر از نیم ساعت بتونیم از خیابون حبیب اللهی (اداره ثبت غرب این زمان نه اون زمانی که تو داری اینو می خونی)برسیم شهرری اداره ثبت جنوب، حالا جالبه مامانی داشت حرص اینم می خورد که وقتی بدنیا اومد بیمارستان تو قلهک بوده چرا پروندش تو شهرری. خدارو شکر رسیدی...
7 دی 1390

سونوگرافی سوم

ادامه ماجرا : اونجایی بودیم که ما رفتیم برای سونوگرافی، وارد که شدیم اول مثل آزمایشگاه نیلو ٠٠٠/٥٥٠ ریال از ما گرفتن آخه وارد آزمایشگاه نیلو که شدیم اونجا هم یه ٠٠٠/٥٧٠ ریال دادیم، بگذریم بعد به مامانی گفتن باید یه چیز شیرین بخوره و٢ لیوان آب که مامانی چیز شیرین رو گفت شیر کاکائو می خوام که فکر کنم کارتو بود که بهش گفتی چون مامانی دنت بیشتر دوست داشت و من برای اینکه دعواتون نشه هم دنت و هم شیر کاکائو خریدم و مامانی با کیکی که داشت شروع کرد اونهارو خوردن بندخدا گشنش بود آخه از صبح به هوای آزمایش اولی هیچی نخورد بود تا آزمایش اولی تموم شود فقط یه موز خورد، بعد رفت سراغ آب تا می تونست آب خورد فکر می کرد زود نوبتش میشه اما نشد و مامانی دشویش گ...
7 دی 1390

آزمایش مونگولیسم

خوب مامانیت دو روز پیش رفته بود پیش دکترش خانم دکتر هاشمی که بابا مجتبی (پدر من) زحمت کشیدن زهره جون رو بردن مطب و خانم دکتر دو تا آزمایش نوشتن در رابطه با همین مونگولیسم و بعد از معاینه شرایط مامانی رو مثبت ارزیابی کرد و فرداش ما رفتیم واسه آزمایشها تو خیابون ولیعصر آزمایشگاه نیلو که اونجا از مامانی خون گرفتن و بعد فرستادنمون برای سونوگرافی چند تا کوچه پایین تر بالای پارک ساعی که داستان اون رو که خیلی جالبه بعدا تعریف می کنم
7 دی 1390

جغله کوچولو و نی نی

نی نی جون سلام ببخشید با این اسم صدات می کنم چون هنوز جنسیتیت معلوم نشده تا به اسم صدات کنیم می خوام یه دوستت رو بهت معرفی کنم که داستان های جالبی داره و من اکثرا می خونمشون اون دوستت اسمش جغله کوچولو هست امیدوارم بعدها دوستای خوبی بشید ...
4 دی 1390

اولین سونو گرافی

  زهره جون (همسرم) یه روز حالش بد میشه و میره پیش خاله جونش که دکتر هستن خانوم دکتر محمدی متخصص عفونی هستن و خاله جون میگه احتمالا باردار شدی بعد زهره جون میره سونوگرافی اما چون تقریبا هفته 5 بوده و ضربان نداشته باید برای اطمینان بیشتر یه ازمایش خون هم انجام میشود تا مطمئن میشدیم بعد همه ازمایش هارو بوردیم پیش همکاره خاله جون که متخصص زنان بود خانم دکتر اقایی  و ایشون دیدن وگفتن زهره جون باید تقریبا یکی دو هفته دیگه دوباره بره سونوگرافی. ...
3 دی 1390

سونوگرافی دوم

  ما خیلی استرس داشتیم تا روز سونوی دوم برسه تازه تو این مدت هم زهره جون همش حالش بد بود و ما چترو خونه مامان بابام وا کردیم که دستشون درد نکونه خوب مواظب زهره جون بودن و زهره جونم خیلی تو روحیش تاثیر مثبت گذاشته بود این موضوع، زهره جون صبح رفت نوبت گرفت و برگشت و ظهر بابام بردتش آزمایشگاه  برای آزمایش ........    خانوم دکتر مهربون و خوب زهره جون اسمش خانم دکتر واسعی بود که سونو رو انجام داد و زهره جون صدای ضربان قلب نی نی مونو شنید وای چه لحظه ای میتونست باشه کاش منم بودم وبعد خانم دکتر به زهره جون میگه نی نی ما 6 هفته 5 روزش هورا هورا ...
3 دی 1390

جشن سه ماهگی

خب باید یه جشن سه ماهگی بگیریم . به دو دلیل : 1.چون دیگه احتمال سقط جنین خیلی کم شده و دیگه نیست انشااله توکل به خدا 2.تهوع زهره جونم دیگه خیلی کم می شه و حالش رو به بهبودی میره انشااله
3 دی 1390

هفته سیزدهم

زهره جون با نی نی تو دلش الان دارن هفته سیزدهم از زندگی مشترکشون رو تجربه می کنن تو این هفته نی نی مون حدودا 7/5 سانتیمتر قدشه و وزنش حدودا به 30 گرم رسیده بدنش شکل کاملی به خودش گرفته و سرش به اندازه یک/ سوم کل بدنش شده و دیشب مامانیش رو کلی اذیت کرده                ای بد جنس ...
3 دی 1390

ایکس باکس

عجب بازی این ایکس باکس زهره جون همش ماشین بازی می کرد بعدشم می گفت واسه بچم استرس خوب نیست اما بازم بازی می کرد . ای ایکس باکس شیطون اگه بچم یه چیزیش بشه من میدونم تو ای ... ای....ای ...ایکس باکس
3 دی 1390

حال خراب مامانی

زهره جون دیشب خیلی حالش بد بود تا جایی که انقدر حال تهوع پیدا کرد که کارش به سروم کشید تا صبح صبحم که بردمش بیمارستان میلاد واسه اکوی قلبش که وقت داشت برگشت هم بابا رفت دنبالش الانم زنگ زدم انقدر حالش بد بود که داشت گریه می کرد آخی زهره جونم گریه نکن خوب می شی زود انشااله
3 دی 1390